همه دنيام شده ديوار پر از ديواراي سنگي
نمي كشن منو دردا همين درداي دلتنگي
صبوري هاي دل با من/ به من برگشتنت با تو
چه قدر دوري ازم عشقم چه قدر راهه ازم تا تو
رهام كن از هجوم درد از اين تنهاييه هرزه
به دلتنگيه من برگرد به دنيايي كه بي مرزه
كشندست زهر تنهايي كه من هر لحظه مي نوشم
همين لحظه منو درياب بيا برگرد به آغوشم
بدون تو يه آوارم اسير صدتا ديوارم
تا وقتي كه نفس باشه به داشتنت اميدوارم
پرم از حس دلتنگي از اشك و گريه بسيارم
از هر چي بين ماست خستم از اين ديوارا بيزارم
ولي بازم يه ديوونم تويي عشقم همه جونم
تا روز مرگ من جز تو به هيچ كس دل نمي سپارم
اگه حتي به من عشقي نداشته باشي ممنونم
تو روز مرگ من با عشق تا پاي جون دوست دارم
برگرد برگرد به آغوشم عشقم كه ديگه نمي تونم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: اشعار عاشقانهدست نوشته هااشعار غمناک
❊ ❋ ╰☆╮ ✡ ❂ -‘๑’-❊ ❋ ╰☆╮ ✡ ❂ -‘๑’-❊ ❋ ╰☆╮ ✡ ❂ -‘๑’-
ϰ-†нêmê§ |